این شعر هم به نظر من زیبایی خاصی داره . مخصوصا بیت آخر با بازی با کلمات چشم و شایگان .
نمی دونم شما هم چنین نظری را دارین یا نه .

نمی دانم که چشمانت چه رازی را نهان کردند
که دلها عهد خون بستند و تن ها ترک جان کردند
شلال گیسوان تو چو امواج پریشانی
دلم را ناخدای قایقی بی بادبان کردند
توان پر زدن در خون ندارم ای سبکبالان
مگر روز ازل من را به خنجر میهمان کردند
شگفتا چشمهای تو که در هنگامه ی مستی
غزلهای مرا در بیت آخر شایگان کردند

حبیب ا... بخشوده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد