پنجره
من این شعر رو خیلی دوست دارم
مادرم پنجره را دوست نداشت
با وجودی که بهار از همین پنجره می آمد و مهمان دل ما می شد
مادرم پنجره را دوست نداشت
مادرم می ترسید که لحاف نیمه شب
از روی خواهر کوچک من پس برود
یا که وقتی که هوا بارانی ست
گوشه قالی ما تر بشود
هر زمستان سرما روی پیشانی مادر
خطی از غم می کاشت
پنجره شیشه نداشت