واسه دایی  , که هنوز وقتی از جلو خونمون رد می شه واسه خواهرش بوق سلام می زنه .

 

دایی مرد جاده بود

دایی بعضی وقتها با جاده حرف می زد و به قول خودش جواب می شنید. دایی با جاده همراز بود .


می گفت تمام تن این جاده قدیمی رو می شناسه . چشماش رو می بست و قبل از اولین چاله داد   می زد رسیدیم به غرغر جاده .


من با دایی بود که با جاده آشنا شدم . دایی می گفت جاده از خواب بیزاره , امتحانت می کنه ببینه چقدر دوستش داری .


داشتن جاده رو آسفالت می کردن . دایی می گفت دارن نوار مشکی گوشه عکس منو تکمیل      می کنن . من نفهمیدم .


دایی قبل از رفتنش جاده رو به من سپرد . می گفت آسفالت تمام آشنایی من و این قشنگ قدیمی رو محو کرده . می گفت جاده خوشگل شده عاشق نو می خواد .


دایی وقتی رفت شجریان هنوز داشت می خوند . دایی وقتی که رفت هیچی عوض نشد , که باید   می شد . دایی که رفت مامان ابری شد , بارید , اما دیگه مثل قدیم آفتابی نشد .


دایی که رفت یادم نمی آد گریه کردم . نه گریه نکردم نمی دونستم واسه چی باید گریه کرد .   نمی دونستم این رفتن برگشت نداره . فقط دیدم نوار سیاه گوشه عکس دایی نشست .


دایی که رفت قصه های مرد و جاده تموم شد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد