این داستان رو بخونین بعد می بینین که حرف زدن با خدا به همین راحتیه . بعضی وقتها خدا با شما شوخی هم می کنه .
نقل است که شبلی یک روز طهارت کرده عزم مسجد کرد , از وحی بدو ندا دادند که ( طهارت آن داری که بدین گستاخی در خانه ی ما خواهی آمد ) . شبلی این بشنود و بازگشت . ندا آمد که ( از درگاه ما باز می گردی کجا خواهی شد ؟ ) نعره ها در گرفت . ندا آمد که ( تشنیع می زنی ؟ ) برجای بایستاد خاموش . ندا آمد که ( دعوی تحمل می کنی ؟ ) گفت ( المستغاث بک منک ) .