سقاخانه

آخرین عابر این کوچه منم
سایه ام له شده زیر پایم
دیده ام مات به تاریکی راه
پنجه بر پنجره ات می سایم !



چشمهای حلبی باز امشب
نگه خویش به من دوخته اند
شمعها ؛ گرچه دمی خندیدند ؛
عاقبت گریه کنان سوخته اند !



آه ... ! این جام مسین از چه سبب
روی سکوی بدین سان گیر است؟
هوس میکده اش بود مگر
که بچنگال تو در زنجیر است ؟



قفل بر چفت تو ... سقاخانه
مادرم بست ؟ چرا ؟ راست بگو .
تا که شب زود روم در خانه
نکنم مست ؟ چرا ؟ راست بگو !



کهنه ؛ کی زد گره بر محجر تو ؟
اختر ؛ آن دختر مشگین گیسو ؟
چادر آبی خال خالی داشت ؟
رخت می شست همیشه لب جو ؟



بخت او باز شد آخر یا نه ؟
پسر مشدی حسن او را برد ؟
جادوی صغری بگم کاری کرد ؟
یا گره بر گره ی دیگر خورد ؟



گردن شیر سقاخانه
مادری بست نظر قربانی
چشم زخمی نخورد کودک او
بعد از آن آه ... ! خودت می دانی



وای ... این لاله ی گردآلوده
یادگار دل خاموشی نیست .
وای این آینه ی دود زده ؛
عاقبت چهره نمای رخ کیست ؟



آخرین عابر این کوچه منم
سایه ام له شده زیر پایم
قصه بس گر چه سخن بسیار است
تا شب بعد سراغت آیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد