-
منزوی
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 14:51
من این شعر منزوی رو خیلی دوست دارم . از روز دستبرد به باغ و بهار تو دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو تقویم را معطل پاییز کرده است در من مرور باغ همیشه بهار تو از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد بر چشم های میشی نرگس غبار تو فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند از یک نگاه کردن شوریده وار تو کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل...
-
آتشی خاکستر شد تا ققنوسی دیگر
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 09:06
تو مثل لالهی پیش از طلوع دامنهها که سر به صخره گذارد، غریبی و پاکی ترا، ز وحشت توفان، به سینه میفشرم عجب سعادت غمناکی! منوچهر آتشی هم رفت . خبر به اندازه کافی گویا هست . اسب وحشی بر آخور ایستاده گزان سر دیگر به کوه برگرد.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 13:13
مرد او از سر کار برگشت دست هایش پر از خستگی بود لابه لای دو چشم سیاهش نور کمرنگ دلبستگی بود از تنش کهنگی را در آورد روی دیوار بی چیزی آویخت سوی جوراب زخمی که خم شد یکی، دو تا سکه روی زمین ریخت دختر کوچکش سکه ها را جمع کرد و به دست پدر داد بعد آهسته پرسید : بابا دفتر مشق مرا ندیدی ؟ با همین سوال البته می گفت : کیف آیا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 09:12
سرشار از سکوتی سرد به آسمانی خیره می شوم که دیگر مرا به ژرفنای خویش نمی خواند هبوطی دیگر
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 16:06
شعرش منو که به وجد آورد نماز آمد درست زیر شبستان گل نشست دربین آن جماعت مغرور شب پرست یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت... حالا درست پشت سر من نشسته است این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست این سومین ردیف نمازی خیالی است گلدسته اذان و من های های های الله اکبر و انا فی کل واد ... مست سبحان من یمیت و یحیی و لا اله الا هو الذی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 13:03
برهوتی این وادی سبزینه را امید رستن نیست ابر تر دامان پاک دل مدد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1384 11:36
باور رود کار ما نبود اینجا خدا هنوز تنها نشسته بود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 مردادماه سال 1384 12:45
دارم طرح تو را می کشم نخند ! نقاشیم شعر می شود !!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 14:27
شبی از شبها عطسه عافیتی کرد بهار نفس گرم زمین به علف شیوه رستن آموخت بهاران مبارک
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 17:14
در انبوه تماشاییان در هیاهوی فریاد و ناله ظهر عاشورا روبروی مسجدالنبی هفت حوض زنی با قامتی نه چندان بلند اما لبریز غرور با لباسهایی نه چندان شیک اما عجیب خوش پوش درون اماده ی قریاد و برون حداکثر مقاومت و انکار همین که اشک مجال یافت عینک دودی راه خودنمایی بر او بست اما شیار گونه خنکی علاقه ای بر تن خویش حس کرد "و اشک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1383 13:09
" کیو کیو بنگ بنگ " هفت سالگی ها . . . صلات ظهر مرداد هوای پخته ی منگ دو تا بچه ی بی خواب تَهِ یه کوچه ی تنگ با یه تفنگ چوبی یه تیر کمون ، یه مشت سنگ می رفتیم جنگ دشمن کامان ؛ کیو کیو، بنگ بنگ ... چقدر سرخپوست کشتیم تو اون کوچه ی بن بست چه فصل ساده ای بود برادر ، خاطرت هست ؟ . . . همه سرگرم بازی همه بی خبر و شاد کسی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دیماه سال 1383 12:36
اجازه معلم مان می گفت: “ زیر کلماتی که نمی دانید خط بکشید. “ بعد از اینهمه سال اینهمه راه اینهمه زندگی و اینهمه کتاب زیر تمام کلمات خط می کشم. - آقا معلم، اجازه ؟! این رو نمی دونم از کجا دیدم اما قشنگه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1383 12:34
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم کسی حرف دلش را نگفت من بودم دلم برای خودم تنگ می شود آری: همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام هایم را هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را اشاره ای کنم ، انگار کوه کن بودم من آن زلال پرستم در آب گند زمان که فکر صافی آبی چنین لجن بودم غریب بودم ،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دیماه سال 1383 14:53
سقاخانه آخرین عابر این کوچه منم سایه ام له شده زیر پایم دیده ام مات به تاریکی راه پنجه بر پنجره ات می سایم ! چشمهای حلبی باز امشب نگه خویش به من دوخته اند شمعها ؛ گرچه دمی خندیدند ؛ عاقبت گریه کنان سوخته اند ! آه ... ! این جام مسین از چه سبب روی سکوی بدین سان گیر است؟ هوس میکده اش بود مگر که بچنگال تو در زنجیر است ؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1383 14:03
ای عطر ریخته عطر گریخته دل عطر دان خالی و پر انتظار توست غم یادگار توست .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آبانماه سال 1383 20:18
در را ببند خورشید را به خانه چرا میزبان شوم وقتی که نور، غم را درون دیده ی ما فاش میکند!!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 12:37
زندگی پروانه پس از یک روز پرپر زدن، در حالی که میمرد گفت: زندگی یک تعطیلی طولانی است . پروانه خوشبخت بود، روز تعطیل به دنیا آمده بود ! به نقل از: مارک آزوف و ولادیمیر تیخوینسکی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیرماه سال 1383 02:11
چقدر زود دیر می شود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 خردادماه سال 1383 08:56
رفته بودم نمایشگاه کتاب این تا اینجاش یعنی که ما اهل کتابیم رفتم نشر آگه کتاب چنین گفت زرتشت بگیرم گرفتم خواستم برگردم الکی پرسیدم از نیچه کتاب دیگه ای هم دارین غروب بت ها رو نشون دادن خریدم با وسواس همچین انگار پول به جونم بسته ست الکی تر پرسیدم دیگه هم ؟ یه کتاب دیگه رو نشون دادن امان از جیب خالی سراقکنده گذاشتم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 14:48
درس زندگی از نیچه : از درس های دانشکده جنگ زندگی – آنچه مرا از پای درنیندازد قوی تر-ام می سازد
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 10:15
خشنودی از نظر نیچه : خشنودی حتی جلوسرماخوردگی را هم می گیرد هرگز هیچ زنی که می داند قشنگ لباس پوشیده سرماخورده است ؟ مراد من هنگامی ست که چندان چیزی هم نپوشیده است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 15:12
چون قول دادم می خوام وبلاگم رو یه سر و سامونی بدم واسه همینم امروز می خوام از نیچه یه جمله بنویسم حتما می دونین که می گن هر جی بیشتر بدونی درد و رنجت هم بیشتر می شه پس باید واسه این مساله کاری کرد نیجه پیشنهاد می کنه که : چه بسا چیزها را که نمی خواهم بدانم , خرد بر دانش نیز حد می گذارد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 12:00
دیروز روز بزرکداشت استاد فردوسی بود پارسال همین روزا بود که وب لاگم رو با یه تفسیر از فردوسی و کاری که انجام داده براه انداختم راستی چه زود دیر می شود امسال شرمنده این بزرگ شدم باشه تا سال بعد ولی فکر کنین چه حالی می داد اگه سیمرغ داشتین چه کارا که می شد کرد شاید تقدیر رو هم می شد عوض کرد خوش به حال رستم اقلا فردوسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 14:58
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت گیر ما که سخت نگرفتیم پس ما چرا ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1383 16:14
تا حالا این حس رو داشتین که دیگه آدم بدرد خوری نیستین ! چیکار باید کرد من که نمی دونم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 فروردینماه سال 1383 13:38
بهاران آغاز تازه شدن ابتدای رویشی دوباره تهنیت وقتی همدردی پیدا شد ؛ درد سبک تر می شود . مرا اندکی دوست بدار ولی طولانی . کریستوفر مارلو اگر به خطا رفتی ؛ از برگشتن واهمه نداشته باش . کنفوسیون تنهائی در بهشت هم ارزش ندارد . برناردو سن پیر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:48
یاد چه چیزایی که نمی افته این دل یاد ماهی , هفت سین , بابا بزرگ (عیدی هاش بیشتر) یاد حوض با یه سیب قرمز که داره اون وسط وول می خوره واسه خودش یاد تاب وسط حیاط که از شلوغی هیچ وقت یه دل سیر ننشستم توش یاد کرکری های لباس اول صبح دم خونه ی بابابزرگ یاد اولین بوسه های مادر رو گونه هامون روز نوروز یاد مادر , یه مادر مثل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:47
از بس دیدیم بابانویل با گوزن و سورتمه می آد امسال فکر کنم عمو نوروز هم می خواد اینجوری بیاد ننه سرمای تو خیالات بچگیمون اخمو اما حالا مهربون , داره قبل از رفتن ته زنبیلش رو می تکونه چقدر مهربونه این ننه سرما داره می ره ها اما داره فکر تابستونمون رو هم می کنه ! نفس بکشین باز هم و باز هم بوی چپق عمو نوروزه ! عیدمون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:44
شبی از شبها عطسه عافیتی کرد بهار نفس گرم زمین به علف شیوه رستن آموخت
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 اسفندماه سال 1382 12:40
عیدتون مبارک عیدتون مبارک نوروزتون خوش فال به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم سخن درست بگویم نمی توانم دید که می خورند حریفان و من نظاره کنم